هديه تولد اسباب بازي نه، كتاب!
من ديپلم از دانشسرا داشتم و پدرش دندانپزشك بود. از سه سالگي خواندن و نوشتن را به عبدالحميد آموختيم. علاقه عجيبي به مطالعه كتاب داشت. يادم مي آيد تولد سه سالگي اش بود كه دختر عمه اش براي اسباب بازي هديه آورد. نگاهي به كادو انداخت و مكثي كرد. دختر عمه اش گفت از اين هديه راضي نيستي؟ گفت بله دوستش دارم اما اگر برايم كتاب هديه مي آورديد، خوشحال تر مي شدم. اين حرف را عبدالحميد در سن 5 سالگي به زبان آورد. زماني كه بايد در دنياي كودكانه خود با اسباب بازي هايش سرگرم مي شد.
پاسخ هاي آماده
به حدي با كتاب انس داشت كه اگر خواهرهايش تماس مي گرفتند و مساله اي را از او مي پرسيدند، آدرس دقيق مي داد و مي گفت:" برو سراغ قفسه كتابخانه ام در فلان طبقه، فلان كتاب، فلان صفحه جواب سوالت را پيدا مي كني."
آرزوي همسر شهيد مطهري
وابستگي به دنيا و ماديات آن نداشت. به دنبال كسب علم و خدمت بود و نزد علامه عسگري، مقام معظم رهبري و شهيد مطهري علوم و معارف اسلامي را فرا مي گرفت. آنقدر محبوبيت داشت كه همسر شهيد مطهري مي گفت دوست دارم عبدالحميد داماد من بشود.
نمايندگي تبريك ندارد!
به دنبال شناسنامه اش كه آمدند، گمان كردم مي خواهد ازدواج كند. گفتم عبدالحميد چه خبر است شناسنامه را براي چه مي خواهي؟ مي خواهي داماد شوي؟ خنديد و گفت:" نه مادر چند تا از علماي مشهد با من صحبت كردند كه نماينده شدن براي تو واجب است." وقتي هم مردم مشهد با او راي دادند و به خانه آمد، خواهرش رفت جلو و گفت:"مباركه داداش" رو كرد به دخترم و گفت:"نمايندگي يعني مسووليت، تبريك نداره!"
حرف حميد، فصل الخطاب
در مجلس هم جايگاه ويژه اي بين نمايندگان داشت؛ وقتي شهيد شد، يكي از نمايندگان گفت:" ديالمه تك بود و همتا نداشت، هر چه مي گفت مدتي بعد همان ماجرا اتفاق مي افتاد."
مسلمانم و معذور!
پسرم به مسائل شرعي پايبند بود. در يك مهماني وقتي دختر دايي اش با او روبه رو شد، براي مصافحه دستش را به سمت او دراز كرد. عبدالحميد خيلي مودبانه عذر خواهي كرد و گفت: "من مسلمانم و معذور."
نظرات شما عزیزان:
|